۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۳

دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال
نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال

حال من چون زلف و خالت شد پریشان در غمت
خود نپرسیدی تو روزی کز غمت چونست حال

من چو از جان گشته ام مشتاق دیدارت چنین
از من خاکی چرا ای دوست بگرفتت ملال

ساحران چشم مستت ای نگارین از چه روی
وصل ما کردت حرام و خون ما کردت حلال

تکیه بر حسن ای عزیز من نباید کرد بیش
زآنکه حسن خوبرویان زود می یابد زوال

گر کمال عشق من بر حسنت افزاید چه باک
حسن را باشد زوال و عشق را باشد کمال

روز هجرانت مرا از پا درآوردست زود
حسبة لله شبی کن دستگیریم از وصال

نیستم در عشق تو فریادرس کس در جهان
جز خیالت جز خیالت جز خیال

خضر جان ما تویی آمد به لب جانم ز غم
از چه می داری دریغ از تشنه لب آب زلال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.