هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و دلبستگی به معشوق سخن میگوید و از پریشانی حال خود در فراق یار مینالد. او زیباییهای معشوق مانند زلف و خال را ستوده و از بیوفایی و دوری او شکایت میکند. شاعر همچنین به ناپایداری زیبایی و کمال عشق اشاره میکند و از معشوق میخواهد که به او رحم کند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناپایداری زیبایی و شکایت از دوری معشوق نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۸۷۳
دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال
نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال
حال من چون زلف و خالت شد پریشان در غمت
خود نپرسیدی تو روزی کز غمت چونست حال
من چو از جان گشته ام مشتاق دیدارت چنین
از من خاکی چرا ای دوست بگرفتت ملال
ساحران چشم مستت ای نگارین از چه روی
وصل ما کردت حرام و خون ما کردت حلال
تکیه بر حسن ای عزیز من نباید کرد بیش
زآنکه حسن خوبرویان زود می یابد زوال
گر کمال عشق من بر حسنت افزاید چه باک
حسن را باشد زوال و عشق را باشد کمال
روز هجرانت مرا از پا درآوردست زود
حسبة لله شبی کن دستگیریم از وصال
نیستم در عشق تو فریادرس کس در جهان
جز خیالت جز خیالت جز خیال
خضر جان ما تویی آمد به لب جانم ز غم
از چه می داری دریغ از تشنه لب آب زلال
نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال
حال من چون زلف و خالت شد پریشان در غمت
خود نپرسیدی تو روزی کز غمت چونست حال
من چو از جان گشته ام مشتاق دیدارت چنین
از من خاکی چرا ای دوست بگرفتت ملال
ساحران چشم مستت ای نگارین از چه روی
وصل ما کردت حرام و خون ما کردت حلال
تکیه بر حسن ای عزیز من نباید کرد بیش
زآنکه حسن خوبرویان زود می یابد زوال
گر کمال عشق من بر حسنت افزاید چه باک
حسن را باشد زوال و عشق را باشد کمال
روز هجرانت مرا از پا درآوردست زود
حسبة لله شبی کن دستگیریم از وصال
نیستم در عشق تو فریادرس کس در جهان
جز خیالت جز خیالت جز خیال
خضر جان ما تویی آمد به لب جانم ز غم
از چه می داری دریغ از تشنه لب آب زلال
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.