۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۵

چو بودی گر وفا بودی در آن دل
نه دل خوانم ورا کاو هست قاتل

قتیل عشق او گشتم خدا را
چو جان در سر کنم آنک چه حاصل

فراقت پیش ما آسان نباشد
که کار عاشقی کاریست مشکل

نظر بازان درین صورت چه دانند
که کار غرقه چون شد بر سواحل

ز جان مهرت نخواهم کرد بیرون
که جای سرو جان ماست در دل

سرشتستند مهرت با گل من
که جای سرو بستانیست در گل

چو بندم ریزد از هم مهر رویت
نخواهد رفت بیرون از مفاصل

ملامت عاشقان را کم توان کرد
نصیحت را نمی باشند قابل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.