۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۶

رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل

آخر نگاه دار دل خستگان هجر
شاید که آید آخر کارت به کار دل

چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ
برکندم از نگار خود و از دیار دل

گفتم به زلف او که چه کردی تو صید گفت
کردم شکار چون دل او صد هزار دل

حال دل ستمکش محزون من مپرس
بشکستم از فراق رخش روزگار دل

رفتیم و کامی از تو ندیدیم عاقبت
بگذاشتیم بر در تو یادگار دل

دل کز جهان به زلف تو بستیم مشکنش
نازک بود حکایت دل زینهار دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.