۵۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۷

هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید
یاران موافق را از خواب برانگیزید

یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید

جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن
وانگه می صافی را با درد میامیزید

چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار در آویزید

خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید

یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید

عطار گریزان است از صحبت نا اهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.