۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۰

تا چند حال ما را آشفته داری ای دل
از زلف خوبرویان در بند و در سلاسل

تا چند باشم از غم شوریده حال و بی دل
تا چند باشی ای جان از حال بنده غافل

دل را ز دست دادم بی فکر الله الله
افتد به کاردانان این کارهای مشکل

دندان ز کام لعلش برکن دلا که ما نیز
بسیار کرده بودیم اندیشه های باطل

ملک دلم خرابست از جور دور هجران
از وصل چاره ای کن ای پادشاه عاقل

بی قدّ دلفریبت در بوستان شادی
هرگز نشد دل من بر قد سرو مایل

ای دیده چون تواند غیر از رخ تو دیدن
هرکس که دیده باشد آن شکل و آن شمایل

شمشاد خوش خرامت تا دیده ام ز دیده
چون سرو بوستانی پایم بماند در گل

دل رفت و جان برآمد از غصّه جهانم
تن درهم به خواری چون چاره نیست با دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.