هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد عشق و فراق می‌نالد و از دل‌هایی که در بند زلف یاران اسیر شده‌اند شکایت می‌کند. او از غم و اندوه بی‌پایان و بی‌توجهی معشوق گله می‌کند و از خرابی دل خود در اثر هجران سخن می‌گوید. شاعر به زیبایی‌های معشوق اشاره می‌کند و بیان می‌کند که دیده‌اش جز رخ یار نمی‌بیند و دلش به غیر از قد سروی او مایل نیست. در نهایت، از ناتوانی در برابر عشق و فراق می‌نالد و از درماندگی خود سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه‌های زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق، هجران، و درد عشق ممکن است برای سنین پایین‌تر سنگین و نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۸۹۰

تا چند حال ما را آشفته داری ای دل
از زلف خوبرویان در بند و در سلاسل

تا چند باشم از غم شوریده حال و بی دل
تا چند باشی ای جان از حال بنده غافل

دل را ز دست دادم بی فکر الله الله
افتد به کاردانان این کارهای مشکل

دندان ز کام لعلش برکن دلا که ما نیز
بسیار کرده بودیم اندیشه های باطل

ملک دلم خرابست از جور دور هجران
از وصل چاره ای کن ای پادشاه عاقل

بی قدّ دلفریبت در بوستان شادی
هرگز نشد دل من بر قد سرو مایل

ای دیده چون تواند غیر از رخ تو دیدن
هرکس که دیده باشد آن شکل و آن شمایل

شمشاد خوش خرامت تا دیده ام ز دیده
چون سرو بوستانی پایم بماند در گل

دل رفت و جان برآمد از غصّه جهانم
تن درهم به خواری چون چاره نیست با دل
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.