هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد عشق و اسارت دل در زلف معشوق میگوید. او از بیحوصلگی معشوق و رنجی که در این راه متحمل شده شکایت دارد و بیان میکند که هیچ نصیحتی برای دلآزردهاش سودمند نیست. شاعر تمام وجودش را در بند معشوق میداند و از غمهای جهان به امید وصال او سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهای است که درک آنها نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۸۹۱
بگو تا کی چنین دربندی ای دل
چو از عشقش نداری هیچ حاصل
دلم در شست زلفت گشت پابند
بگو آخر چه شاید کرد با دل
دل ما را نصیحت کی کند سود
چنین حالی نگوید هیچ عاقل
دل و جان هر دو در قید تو دارم
چرا گشتی ز حال بنده غافل
چنانم در دل مسکین نشستی
که ننشستست پای سرو در گل
بجز خون دل و خوناب دیده
ندارم در غم عشقت مداخل
جهانی غم به امّید تو خوردم
نگشتم یک زمان با دوست واصل
چو از عشقش نداری هیچ حاصل
دلم در شست زلفت گشت پابند
بگو آخر چه شاید کرد با دل
دل ما را نصیحت کی کند سود
چنین حالی نگوید هیچ عاقل
دل و جان هر دو در قید تو دارم
چرا گشتی ز حال بنده غافل
چنانم در دل مسکین نشستی
که ننشستست پای سرو در گل
بجز خون دل و خوناب دیده
ندارم در غم عشقت مداخل
جهانی غم به امّید تو خوردم
نگشتم یک زمان با دوست واصل
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.