هوش مصنوعی: این شعر از یک مرغ زیرک سخن می‌گوید که در دام افتاده و از ابتدا در بند بلا بوده است. شاعر از گذر بی‌ثمر زمان شکایت کرده و از جور روزگار می‌ترسد. او به عشق و وصال اشاره می‌کند و از رخسار معشوق زیر زلف مشکینش یاد می‌کند. در پایان، شاعر به نومیدی اشاره کرده و امیدوار است که شاید روزی به آرزوهایش برسد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند غم و اندوه و ناامیدی نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارند.

شمارهٔ ۸۹۷

آن مرغ که بود زیرکش نام
افتاده به هر دو پای در دام

در بند بلا فتاد از آغاز
تا خود به کجا رسد سرانجام

آیا تو کجا و ما کجائیم
دردا که به هرزه رفت ایام

ترسم که ز جور تو برآید
ناگاه به شهر فتنه عام

خرّم دل آنکه با نگاری
در گوشه ی خلوتی کشد جام

رخسار تو زیر زلف مشکین
صبحیست مقیم بوده ی شام

سرپنجه ی روزگار غدّار
شیران زمانه را کند رام

چون کام دل از تو برنیامد
صبر از تو همی کنم به ناکام

نومید مشو دلا چه دانی
باشد که بیابی از جهان کام
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.