۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۷

قرار برد ز دل زلف بی قرار توأم
نظر به حال جهان کن که بی قرار توأم

ز تشنگی به لب آمد عزیز جان چه کنم
که در فراق لب لعل آبدار توأم

اگر چو سرو روان سرکشی ز ما چه عجب
از آن که در ره عشق تو خاکسار توأم

ز جور دشمنم ای دوست جان رسید به لب
به غور من برس ای جان چو دوستدار توأم

هزار بنده بود بهتر از منت لیکن
تویی چو گل به گلستان و من هزار توأم

شبی به روی تو تشبیه کرده ام مه را
خجالتیم از آن هست و شرمسار توأم

ز باده ی لب لعل تو بوده ام سرمست
گذشت عمر و هنوز آنکه در خمار توأم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.