۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۰

من که با خاک درت خون دل آمیخته ام
خون دل را ز ره دیده فرو ریخته ام

به امیدی که مگر سیم وصالت یابم
خاک کوی تو به سر پنجه جان بیخته ام

سرزنش چند کنندم که من خسته روان
روز و شب حلقه صفت بر درت آویخته ام

بوی زلفت ندهد غیر نسیم سحری
عنبر و مشک و عبیر ار به هم آمیخته ام

بس حدیثی که ز چشمان تو گفتم به جهان
تا ز هر گوشه دو صد فتنه برانگیخته ام

تا ز میدان فراقت که برد گوی مراد
حالیا با غم عشق تو درآویخته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.