۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۵

جان فدای راه عشقش کرده ام
دل چو زلف او مشوّش کرده ام

آرزو دارم که گیرم در برش
راستی اندیشه خوش کرده ام

من به بوی زلف عنبریار او
از نسیم صبحدم غش کرده ام

من بدان کیشم که قربانش شوم
تا نپنداری که ترکش کرده ام

در تمنّای تو ای آب حیات
این دل سوزان بر آتش کرده ام

من جهانی را به یاد لعل دوست
از شراب عشق سرخوش کرده ام

کوی عشق او مبارک منزلیست
زان سبب آنجا فروکش کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.