۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۷

درد دلم را ز تو گرچه نهان کرده ام
شب همه شب بر درت ناله ز جان کرده ام

در هوس روی تو ای بت مه روی من
پیک نظر در پیت مست و روان کرده ام

روی دلارای تو ماه تمامست و من
نسبت قد تو را سرو روان کرده ام

عشق تو سودم ولی هست به جانم زیان
در غم عشقت بسی سود و زیان کرده ام

زود بیا ای نگار بی سببست انتظار
چون قدمت را نثار جان جهان کرده ام

تا رخ زیبای تو گشت زلیخای حسن
یوسف جان در پیت جامه دران کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.