۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۸

نازنینا من ز جانت بنده ام
بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی
بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی
همچو رخسارت مهی تابنده ام

سرو جانی سایه ای بر ما فکن
سایه ای باید به سر پاینده ام

در شب دیجور هجران از خیال
نور بخشی زان رخ تابنده ام

من چو غوّاصان بحر هجر تو
درّ وصلت را ز جان جوینده ام

تا مرا در تن بود جان در جهان
شکر الطاف تو را گوینده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.