۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۹

تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام

از خیالش نیستم خالی دمی
گر بداند نور هر دو دیده ام

عمر بگذشت و من از روی وفا
یک سخن از لفظ او نشنیده ام

در چمن چون دیده ام قدّی چو سرو
درد از آن بالا بسی برچیده ام

همچو شمع از هجر می گریم به زار
کی چو گل از وصل او خندیده ام

آن چنان رویی و مویی در جهان
من مسلمان نیستم گر دیده ام

عرض گردیدم همه خوبان ز جان
مهر رویش از جهان بگزیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.