۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۲

ای خیال روی تو در دیده ام
هست دایم همچو نور دیده ام

بی رخ زیبای تو در ماه و خور
ناکسم گر من در افشان دیده ام

عشق روی تو نگارا در جهان
از دل و جان و جهان بگزیده ام

در سرابستان فردوس برین
بی وصال تو کی آرامیده ام

سرو بالایت ز ما سر می کشد
همچو بید از رشک او لرزیده ام

گر گذر کرد او به ما چون سرو ناز
صد هزاران دردش از بر چیده ام

گر رسد بر زلف تو باد صبا
همچو مار از غبن آن پیچیده ام

بس که کردی بر من بی دل جفا
از وفای تو طمع ببریده ام

سالها تا با غمت گرد جهان
بی سر و سامان چنین گردیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.