۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۶

به درد عشق تو درمان نیابم
ببرد از من به دستان هوش و تابم

ز دست غمزه غمّاز شوخت
برفت از دست باری خورد و خوابم

حدیث عشق رویت با طبیبان
بگفتم خون دل گفتا جوابم

شراب از دیده آرم در فراقت
همیشه از جگر باشد کبام

به چشم شوخ بردی دل ز دستم
چو زلف سرکشت در پیچ و تابم

ز تاب زلف تو شوریده حالم
ز چشم سرخوشت مست و خرابم

ورم پیوسته از غمزه زنی تیر
به جان تو که من رو برنتابم

نگردم از درت تا باشدم جان
نمای از لطف خود راهی صوابم

جهان گفتا ز درد روز هجران
ز دیده خون چکد چون اشک نابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.