۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۳

به بوی زلف تو دیوانه گشتم
ز خویش و آشنا بیگانه گشتم

ز شادی دور گشتم در فراقت
به درد عشق تو همخانه گشتم

چو شمع جمع جانی در شبستان
از آن رو بر رخت پروانه گشتم

بسی در بحر بی پایان عشقش
به جست و جوی آن دردانه گشتم

چو مرغ زیرکم افتاده در دام
اسیر بند زلف و دانه گشتم

ندیدم یک زمان کام دل از یار
به عشقش در جهان افسانه گشتم

خراب آباد دنیا را وفا نیست
بسی در گرد این ویرانه گشتم

به بوی زلف عنبرساش عمریست
به گرد کوی آن جانانه گشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.