۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۱

تا جهانست به سر گرد جهان می گردم
در تکاپوی تو ای دوست به عالم فردم

عهد کردم که نگردم ز تو تا جان دارم
ور بگردم من از این عهد و وفا نامردم

وقت آنست که رحمی بکنی بر دل من
که رسیدست به غایت ز فراقت دردم

مردم از تیغ جفای تو نگارا دریاب
تا به کی نیش زنی بر جگر ما هردم

چه دهم شرح که آن یار جفاپیشه چه کرد
یا من خسته ز جورش چه جفاهای بردم

بارم اندر دل از آن سیب زنخ هست مدام
وز فراق رخ زیبای تو چون به زردم

کردم اندر سرو کارش دو جهان را چه کنم
کردم این ابلهی و کردم و با خود کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.