۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۲

چو در عالم تویی درمان دردم
چگونه از در تو بازگردم

غم هجران به جان من اثر کرد
نگر در آب چشم و روی زردم

گمانم بود کز وصلت خورم بر
ولی جز خون دل از تو نخوردم

نکردم جز وفا و مهربانی
بسی جور و جفا از عشق بردم

کنم عهدی که من تا زنده باشم
به گرد کوی مه رویان نگردم

حذر می کن ز دلهای پر آتش
بترش از آب چشم و آه سردم

ندیدم جز جفا و جور و خواری
به جان راه وفاداری سپردم

اگر جفتست او با ناز و عشرت
من مسکین ز خواب و خورد فردم

وفا هر چند جانا در جهان نیست
بگو غیر از وفاداری چه کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.