هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و شیفتگی خود به معشوقهای با زیبایی بینظیر میگوید. او ابتدا توصیفات دیگران را باور نمیکند، اما پس از دیدن معشوقه به چشم خود، خود را خوشبخت میداند. شاعر به دام زلفهای معشوق گرفتار میشود و از عشق او رنج میبرد. در نهایت، از بیوفایی بخت و نرسیدن به وصال معشوق شکایت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهای است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۹۴۹
خیالش دوش ناگه در ربودم
بهشت روی آن مهوش نمودم
نبودی باورم اوصاف حسنش
ز هر سو گفت و گویی می شنودم
که تا دیدم به چشم خویش رویش
مگر بخت و سعادت یار بودم
ببستم دل به زنّار دو زلفش
بسی خون دل از دیده گشودم
به تاب زلف شبرنگش ببستم
به افسون دو چشمانش گشودم
طلب کارم که یابم آب حیوان
چو جان آمد به لب آنگه چه سودم
نچیده میوه ای از شاخ وصلش
بسی سر بر در هجرانش سودم
چو یاری نیست از بختم چه تدبیر
که وصلش یک شبی روزی نبودم
بهشت روی آن مهوش نمودم
نبودی باورم اوصاف حسنش
ز هر سو گفت و گویی می شنودم
که تا دیدم به چشم خویش رویش
مگر بخت و سعادت یار بودم
ببستم دل به زنّار دو زلفش
بسی خون دل از دیده گشودم
به تاب زلف شبرنگش ببستم
به افسون دو چشمانش گشودم
طلب کارم که یابم آب حیوان
چو جان آمد به لب آنگه چه سودم
نچیده میوه ای از شاخ وصلش
بسی سر بر در هجرانش سودم
چو یاری نیست از بختم چه تدبیر
که وصلش یک شبی روزی نبودم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.