۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۰

دو زلف سرکشش پرتاب دیدم
دو طاق ابرویش محراب دیدم

بگردانید چشم و رو ز سویم
عظیمش با جهان در تاب دیدم

دلم خون شد به حال مردم چشم
که در خون دلش غرقاب دیدم

به عشقت دیده ی جان چون گشادم
دل مجروح پر خوناب دیدم

وفا در خوبرویان نیست ممکن
که روشن آن سخن چون آب دیدم

دری گفتم گشاد از وصل بر من
عنایت با منش زان باب دیدم

به بحر عشق او غوّاص گشتم
بسی دریای بی پایاب دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.