۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۲

دوش رویش به خواب می دیدم
روشنش همچو آب می دیدم

در شب تار محنت هجران
چشمه ی آفتاب می دیدم

شکر معبود کردمی که رخش
یک زمان بی نقاب می دیدم

آن دو چشمان همچو نرگس او
نیک مست و خراب می دیدم

وان لب لعل آبدارش را
پر ز درّ خوشاب می دیدم

کاجکی زان دهان شیرینش
هم به تلخی جواب می دیدم

دل خود را بر آتش عشقش
همه شب چون کباب می دیدم

چشمه چشم ما سرابی بود
سر او در سراب می دیدم

ای دریغا اگر به بیداری
روی او بی حجاب می دیدم

وز جهانم نشد میسر وصل
کاجکی هم به خواب می دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.