۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۶

نگارا از فراقت سخت زارم
به سختی روزگاری می گذارم

نه خور دارم نه خواب از عشق رویت
چو زلف تو پریشان روزگارم

چو ابروی توأم پیوسته در خم
چو چشمان تو در عین خمارم

ز خاک کوی هجران آخر ای جان
نشانی تا به کی در دل غبارم

به بوی آنکه بر من رحمت آری
نشسته منتظر بر ره گذارم

نکردی هیچ رحمت بر دل من
از آن بی رحمتی بس شرمسارم

ببردی آب روی من به یکبار
چرا کردی چو خاک راه خوارم

مکن زین بیش بر من جور و خواری
مبر یکباره جانا اعتبارم

میان وادی جان رمیده
بجز تخم غم مهرت چه کارم

جهان را اختیاری نیست یارا
به دست باد دادم اختیارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.