هوش مصنوعی:
شاعر از درد دوری و هجران معشوق شکایت میکند و بیان میکند که طاقت تحمل این جدایی را ندارد. او از بیتوجهی معشوق به حالش گلایه کرده و میگوید که زندگی بدون او برایش بیمعناست. شاعر تأکید میکند که تنها غذای جانش غم و اندوه است و از مستی هجران معشوق سخن میگوید. در نهایت، از مسلمانان میپرسد که چرا راهی برای وصال معشوق نمییابد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسات شدید ناشی از دوری و هجران است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار بوده و ممکن است مناسب نباشد. همچنین، استفاده از استعارههایی مانند 'خون جگر' و 'غم' نیاز به بلوغ فکری برای درک صحیح دارد.
شمارهٔ ۹۷۱
بیا کز درد دوری بی قرارم
به هجران بیش از این طاقت ندارم
نپرسی حال زار من که چونی
که عمری بی رخت چون می گذرم
بتا دانم که تو طاقت نیاری
یقین گر بشنوی زاری نزارم
غذای جان بجز خون جگر نیست
بجز غم نیست باری غمگسارم
چنان از باده هجر تو مستم
که از سر کی رود بیرون خمارم
مسلمانان چه چاره چون نگیرد
به وصل خویشتن دستی نگارم
به هجران بیش از این طاقت ندارم
نپرسی حال زار من که چونی
که عمری بی رخت چون می گذرم
بتا دانم که تو طاقت نیاری
یقین گر بشنوی زاری نزارم
غذای جان بجز خون جگر نیست
بجز غم نیست باری غمگسارم
چنان از باده هجر تو مستم
که از سر کی رود بیرون خمارم
مسلمانان چه چاره چون نگیرد
به وصل خویشتن دستی نگارم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.