۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۹

منم کاندر جهان یاری ندارم
بجز هجران تو کاری ندارم

غم هجران مرا یاریست محرم
که غیر از لطف او یاری ندارم

به کوی او سگان را هست باری
من دلسوخته باری ندارم

غمت چون کوه و مسکین تن چو کاهست
ولی مشکل که غمخواری ندارم

مرا با عشق تو رازیست پنهان
که با نامحرمان کاری ندارم

دلم گم گشت در کویت از آن روی
شدم بی دل که دلداری ندارم

جهان حالت چرا زین سان خرابست
چنین باشد جهانداری ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.