۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۵

تا من از صحبت تو مهجورم
خسته و ناتوان و رنجورم

تا برفتی ز پیش دیده ی ما
ای بت دلفریب منظورم

بی رخ تو جهان نمی بینم
برده ای از دو دیدگان نورم

از دو زلف تو بس پریشانم
از دو چشم تو مست و مخمورم

چون ز شهد لبت نصیبم نیست
نیش تا کی زنی چو زنبورم

شاهبازی و در هواداری
من بیچاره همچو عصفورم

تو به شاهی ما سلیمانی
من به پای غم تو چون مورم

بیش از اینم مدار از رخ خویش
ای دل و دین و دیده مهجورم

به جهانت ز جان شدم بنده
آخر از بندگی چرا دورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.