۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۶

بیا جانا که جانت را بمیرم
وگر میرم به جان منّت پذیرم

اگر بر خاکم افتد سایه تو
برآرم دست و دامانت بگیرم

دل از هجران به جان آمد که از جان
گزیرم هست و از تو ناگزیرم

خلاص من مجویید ای رفیقان
که من در قید مهر او اسیرم

نظر گفتند داری با فقیران
من مسکین شیدا هم فقیرم

نمی آید به کویت ناله من
که گوش چرخ کر گشت از نفیرم

اگر یک شب در آغوش من آیی
بمیرم پیشت و هرگز نمیرم

به مردی پای دارم چون نشانه
وگر خواهد زدن هردم به تیرم

همی ترسم جهان بر من سرآید
به درد هجر و در حسرت بمیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.