۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۰

تو شمعی و منت پروانه باشم
به عشقت در جهان افسانه باشم

اسیر غم به یاد آشنایی
ز وصلت تا به کی بیگانه باشم

مسلسل مانده در زنجیر زلفش
به زاری تا به کی دیوانه باشم

تو بر طرف چمن در شادی و من
بدین سان با غمت همخانه باشم

از آن خال سیاه و زلف چون دام
چو مرغی در هوای دانه باشم

ندانم تا به کی جان در کف دست
خروشان در پی جانانه باشم

درین دریا که موجش خون دلهاست
به جست و جوی آن دردانه باشم

جهان ویران شد از آشوب هجرت
چرا من خود درین ویرانه باشم

دلم بوسی ز لعلت خواست گفتم
اگر فرمان دهد پروانه باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.