۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۴

دوش می رفت دوش بر دوشم
زد بطر آن مه کله پوشم

صبحگاهش به خواب می دیدم
که به ناز آمدی در آغوشم

آن چنان بی خبر شدم در خواب
که هنوز از خیال مدهوشم

چه می است اینکه عشق او در داد
که به بویی ز دل بشد هوشم

گر مرا یاد ناوری هرگز
نشود یاد تو فراموشم

چند مهرت نهان کنم از خلق
چند آتش به زیر نی پوشم

گر بدانی که در غم هجرت
چه قدح های زهر می نوشم

هم ترّحم کنی به حال جهان
نکنی عاقبت فراموشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.