۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۵

تا چند زنی تیغ جفا بر دل ریشم
زین بیش نماندست مرا طاقت نیشم

رحمی بکن و بر من دل خسته ببخشای
وز دل نمک جور از این بیش مریشم

دل را به غم عشق رخت دادم و عمریست
تا از غم دیدار تو بیگانه ز خویشم

مهرم به دلت کم شد و عشقت به دلم بیش
غافل مشو ای دوست چنین از کم و بیشم

استاد غم عشق تو را نیست جز این کار
کاو نقش خیال تو نهادست به پیشم

روی تو مرا قبله و ابروی تو محراب
اینست همه دینم و آنست همه کیشم

ملجای جهان نیست بجز درگه لطفت
زنهار به خواری تو مران از در خویشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.