۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۲

چو من آشفته آن زلف و خالم
از این بهتر نظر می کن به حالم

شب هجران تو بس جان گدازست
تویی چون ماه و من همچون هلالم

منم موری ضعیف از ناتوانی
مکن یکباره جانا پایمالم

به وصلت یک شبی بنوازم آخر
که بگرفت از غم هجران ملالم

بجز مدحت نیاید بر زبانم
بجز رویت نباشد در خیالم

اگر بر وصل تو یابم شبی دست
کف پای تو را در دیده مالم

بگویم شمه ای درد دل خود
در آن حضرت اگر باشد مجالم

به لب تشنه به جان خسته ز هجران
به پهلو می رود آب زلالم

یقین از پا درآید پای امّید
اگر دستی نباشد پایمالم

شبی تا روز خواهم با تو بودن
اگرچه در پی فکری محالم

چو چشم تو نه مخمور و نه مستم
چو زلف و خال تو آشفته حالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.