هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و فراق معشوق خود میگوید و بیان میکند که چگونه دوری از او باعث رنج و حیرانی او شده است. او از بیقراری دل و جان خود در جستجوی وصال معشوق سخن میگوید و از ناامیدی خود در این راه مینالد. شاعر همچنین به زیبایی معشوق و تأثیر آن بر خود اشاره میکند و حال دل سرگشته خود را بدون معشوق توصیف میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی قدیمی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۱۰۱۴
عمریست تا من از جان حیران آن جمالم
بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم
دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی
در بحر غم گرفتار در جستن وصالم
کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی
کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم
در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز
استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم
خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه
خون دل جهانی گویی بود حلالم
تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی
بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم
حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست
نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم
بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم
دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی
در بحر غم گرفتار در جستن وصالم
کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی
کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم
در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز
استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم
خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه
خون دل جهانی گویی بود حلالم
تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی
بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم
حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست
نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.