۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۷

چون سر زلف تو ای دوست پریشان حالم
خود نپرسی که چگونه گذرد احوالم

کبریک سو نه و یک شب ز در وصل درآ
تا جهان بین جهان در کف پایت مالم

همچو خال سیهت حال تباهست مرا
زآنکه پیوسته گرفتار دو زلف و خالم

گر کنی رحم به حال من مسکین چه شود
که ز درد غم هجران تو بس بد حالم

زآتش شوق رخت عود صفت می سوزم
زار چون نایم و در چنگ غمت می نالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.