۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۲

تا هست به عشق تو توانم
تا هست مرا رمق ز جانم

دست از غم تو چگونه دارم
ای مونس و راحت روانم

جانست مرا رخت خدا را
صبر از تو بگو که چون توانم

از درد شب فراق باری
چون چشم خوش تو ناتوانم

زین بیش به هجر خود نگارا
از دیده مدار خون روانم

در حسرت سرو قامت تو
چون آب روان به سر دوانم

از درد فراق آن پری رخ
هر شب به فلک رسد فغانم

ای یاد تو مونس دل و جان
ای نام خوش تو بر زبانم

گر عهد شکسته ای و پیمان
در عهد غم تو من همانم

بسیار ستم مکن وگر نی
زاری به فلک ز غم رسانم

هر جور و جفا که بر من آید
من ره به دری دگر ندانم

بنواز مرا به وصل جانا
جز لطف تو کیست در جهانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.