۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۸

بر آب دیده چون سروش نشانم
روانش جان چو گل بر سر نشانم

چه کردم جز وفاداری که دایم
ز جان زهر فراقت را چشانم

نگارینا خبر داری که هر دم
برد خیل خیالت مو کشانم

خیالت گر شبی مهمانم آید
به جان تو که بر چشمش نشانم

ز تاب آتش هجرت جهان سوخت
مگر زآب وصالت وانشانم

اگر پای سگ کوی تو بوسم
نیاید در نظر گردن کشانم

ز دامانش ندارم دست امّید
دلا تا در جهان باشد نشانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.