۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۹

در جمال رخ تو حیرانم
در دو زلف تو دل پریشانم

چون نشستی درون دیده ی ما
گوهر اشک بر تو افشانم

تو طبیب دل منی به جهان
از تو باشد دوای درمانم

خود ز لعلت دوای من نکنی
لاجرم من به درد در مانم

گرچه با ما بتا نه چندانی
من به عشقت هزار چندانم

گر تو روی از رهی بگردانی
من سر از طاعتت نگردانم

خاک پایت به عالمی ندهم
تو ندانی من این قدر دانم

دانم ای جان که جمله آنی تو
من بیچاره بنده ی آنم

غیر اخلاص و بندگی کردن
بر خود ای جان گنه نمی دانم

تو گلی در میان چندین خار
من چو بلبل به گل ثناخوانم

تو به خواب خوشی و من ز غمت
به فلک برشدست افغانم

بر گلت همچو بلبلی مستم
که به دستان هزار دستانم

در برم گیر یک زمان از لطف
چون بدان قامت تو نازانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.