۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۳

گفته بودی از لبت درمان کنم
وز وصالت یک شبی مهمان کنم

از در بختم درآ بی انتظار
تا جهان در پای تو قربان کنم

تا به کی من دیده بی خواب را
در فراق روی تو گریان کنم

تا به چند آخر دل غمدیده ام
بر سر نار غمت بریان کنم

در فراق روی خوبت تا به کی
انتظار وعده جانان کنم

کرده ای فرمان به جانم بنده ام
من ز جان و دل تو را فرمان کنم

سرو را گر هست جای اندر سر آب
من تو را مأوا میان جان کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.