۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۸

جز غم چو نیست حاصل ایام چون کنم
تا کی دو دیده در غم او پر ز خون کنم

تا کی ز دیده اشک چو سیماب بفکنم
تا چند من به غصّه دوران زبون کنم

تا کی غم زمانه بی مهر دون خورم
تا کی قد الف صفتم همچو نون کنم

جان می دهیم تا نظری بر جهان کند
باشد به حال زار خودش رهنمون کنم

چشمت نگوید ای بت مهر و ز مردمی
تا کی به شیوه این همه فکر و فسون کنم

آن بار کز فراق رخش بر دل منست
گر یک حواله زان به کُه بستون کنم

از پا درآید او به یقین و هزار آه
از دل برآورد من بیچاره چون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.