۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۰

گفتم که عهد یار جفاجوی بشکنم
یاد وصالش آمد و بگرفت دامنم

از مهر روی خوب تو چون ذرّه ز آفتاب
سرگشته در هوای تو ای دلستان منم

سر درنیاورم به بهشت برین و حور
چون گشت خاک کوی تو جانا نشیمنم

آن ماه دلستان ز سر عجب و ناز گفت
او خوشه چین چرا شده آخر ز خرمنم

دادم جواب کای بت دلخواه نازنین
در سر چو نور دیده و جانی تو در تنم

پای دلم مقید زنجیر زلف تست
تا کی دو دست شوق ز هجران به سر زنم

بازآی تا به دامن وصلت زنم دو دست
جان جهان فدای رخ آن صنم کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.