۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۱

پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم
تا روز از دو دیده هر شب میان خونم

خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه
داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم

ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم
وز چشم و زلف تا کی داری به صد فسونم

تا چند بی دل و یار در کوی هجر گردم
چون نیست وصل ممکن دل باز ده کنونم

هر لحظه بی وصالت از عمر می شود کم
هردم ز درد هجران غم می شود فزونم

زلفش به سوی سودا دل می کشد، ز لعلش
یک بوسه گر دهد یار ساکن شود جنونم

قدّی الف صفت بود اندر جهان خوبی
ما را ولی فراقش کردست همچو نونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.