۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۴

نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم
نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم

زحال زار من ای هر دو دیده ام خبرت نیست
که نیست در غم تو غیر آه و ناله قرینم

برفتی از برم ای ماه سروقد گل اندام
بگو که باز کی آن روی دلستان تو بینم

بر آسمان شدم افغان ز روز هجر و جدایی
فراغتیست به وصلت مرا ز ملک زمینم

تراست شادی ایام وصل دلداران
ترّحمی بکن آخر که در فراق حزینم

تراست از من مسکین فراغتی چه توان کرد
من بلاکش بیچاره در فراق چنینم

به غیر تلخی هجران ندیده ام به جهان هیچ
اگر سؤال کنندم به روز بازپسینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.