۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۷

من دولت وصالش از بی نیاز خواهم
صبح رخ امیدم در وقت راز خواهم

محراب ابروانش پیوسته قبله ماست
زان روی حاجت خود در هر نماز خواهم

از سرو قامت او کوتاه گشت دستم
با وصل او چو زلفش عمری دراز خواهم

بردی دلم ز دستم در پای غم فکندی
خون دل رمیده چون از تو باز خواهم

در بوستان شادی ای دوست در دل ما
من سرو قامتت را بس سرفراز خواهم

در بوته ی وصالش از مهر روی جانان
قلب من شکسته اندر گداز خواهم

بازآ که آب چشمم روی جهان گرفته
بر جویبار دیده آن سروناز خواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.