۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸۰

تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم
واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم

در زلف پریشان تو مجموع گرفتار
وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم

ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش
دیدار نمایی نه که خورشید پرستیم

برخاسته ای از سر مهرم چه توان کرد
با آنکه ز جان در غم روی تو نشستیم

هر چند نداری سر وصل من مسکین
ما از دل و جان بنده و مشتاق تو هستیم

بنمای تو خورشید جمال رخ خود را
در صبحدمی تا صلواتی بفرستیم

ما آب رخ خود به جهانی نفروشیم
چون خاک ره آخر چه سبب پیش تو پستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.