۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۱

با سرو قد تو عشق بازیم
یارب برسد که ما نبازیم

گر حکم کنی به جانم ای جان
جان را چه محل که سر ببازیم

از شوق لبت چو آب حیوان
چون نقره به بوته درگدازیم

ما را ز غم تو نیست عاری
با عشق رخ تو سرفرازیم

در شدّت هجر جان بدادیم
ما چاره ی وصل چون بسازیم

دل همچو کبوترست مسکین
مجروح ز چنگ شاهبازیم

صبر از دل ما ببرد عشقت
با هجر تو بیش از این نسازیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.