۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۲

تا به کی در غم عشق تو چنین درسازیم
زآتش مهر رخ دوست چو زر بگدازیم

شمع جمعی تو و پروانه بیچاره منم
با میان آی که تا در قدمت سر بازیم

همچو سروم ز در ای دوست به شادی بخرام
تا نثار قدمت ما سر و زر در بازیم

در جهانم هوس خاک سر کوی تو بود
در هوای شب وصلت صنما چون بازیم

در فراق رخت ای دوست چه پرسی حالم
با غم و غصّه و با خون جگر می سازیم

کس در این واقعه دست من مسکین نگرفت
غیر اشکم که در این واقعه ها دمسازیم

گفته بودند که تو بنده نوازی دانی
خود نگفتی که جهان را شبکی بنوازیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.