۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۹

ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم
نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم

گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت
چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم

سرو سامان نبود مردم سودازده را
در غم عشق تو زان بی سر و بی سامانیم

وعده وصل همی داد مرا دلبر و باز
صبر فرمود مرا از وی اگر بتوانیم

جان شیرین جهت صحبت جانان باشد
تو مپندار که ما از تو به جان وامانیم

دردمندیم و لب لعل تو درمان منست
عمرها رفت که ما در پی آن درمانیم

گر به بوسیدن پایت بدهی فرمانم
تا بود جان به جهان بنده آن فرمانیم

گر کند دیده ی ما میل به رویی جز تو
در جهان راست که ما ناکس تردامانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.