۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰۰

چه دردست این که درمانش ندانیم
چه بحرست این که پایانش ندانیم

نهال سروی اندر چشم ما رست
که قطعاً ره به بستانش ندانیم

طبیبانم دوایی تلخ گفتند
که ما درمان هجرانش ندانیم

مرا روی دل اندر کعبه ی وصل
ولی حدّ بیابانش ندانیم

به عید روی چون خورشید و ماهش
بجز جان هیچ قربانش ندانیم

به قول خود وفا ننمود باری
به غیر از نقض پیمانش ندانیم

جهان خوش شد در این موسم خدا را
بلای هجر آسانش ندانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.