۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲۳

ای سخت گمان سست پیمان
تا چند زنی مرا به پیکان

از تیر جفا دلم بخستی
جز مرهم وصل نیست درمان

ای سرو روان و مونس دل
بازآ ز درم دمی خرامان

پیراهن صبر را کنم چاک
هر شب ز غم تو تا گریبان

دست دل زار زار تنگم
ای دوست کجا رسد به دامان

بازآی که عاشقان رویت
در هجر تو بی سرند و سامان

مشکل همه آنکه دولت وصل
یک روز نگشت بر من آسان

گر وصل تو دست من گرفتی
در پای تو کردمی دل و جان

بر جان جهان ستم بتا رفت
از جور و جفای تو فراوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.