۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲۴

چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان
کس میندازد بدین شیوه چنین تیر از کمان

نرگس از شرم دو چشمش سر فکنده در چمن
گل چو رنگ روی او کی بشکفد در بوستان

سرو اگر بالای او بیند به رعنایی دگر
او ز رشک قامتت چون بگذرد در گلستان

غمزه ی او را چو دیدم روز اوّل گفتمش
تا چه آمد بر سرم زین فتنه آخر زمان

گرچه باشد بیوفایی عادت خوبان ولی
تا بدین غایت نبودم بر جفای او گمان

گفته بودم ترک بدخویی مگر گوید نگار
چون بدیدم در مزاجش او همانست و همان

کی کند در خاطرش یک لحظه در عمری دگر
آن دل انگاری کزو خالی نباشد یک زمان

صبر فرمودی مرا در عاشقی و طعم صبر
تلخ باشد از لب چو شکّرت وین کی توان

رحمتی کن بر جهان از روز وصلت دلبرا
از در لطفت درآ و ز دست هجرم وارهان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.