۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵۳

بیا دردم به وصل خود دوا کن
ز لعلت کام جان ما روا کن

به وصلم وعده ی بسیار دادی
یکی زان وعده ها آخر وفا کن

خلاف بی وفایی کز تو دیدم
وفا داری کن و ترک جفا کن

مکن بیگانگی با ما ازین بیش
مرا با خود زمانی آشنا کن

که گفتت ای نگار شوخ دلبر
چو چشم بد مرا از خود جدا کن

مرا از وصل خود بنواز یک شب
نظر ای دوست آخر بر خدا کن

به صلح آخر شبی از در درآیم
اگر مردی به ترک ماجرا کن

تو سروناز بستانی حقیقت
شدم خاکت گذر بر سوی ما کن

طبیب من تویی از روی احسان
جهانی را ز وصل خود دوا کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.