هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و هجران معشوق شکایت می‌کند و از او می‌خواهد که با وصل خود، جهان را برایش آباد کند. او از غم و جفای معشوق می‌نالد و از بی‌وفایی و بیداد یار شکایت دارد. در نهایت، شاعر از معشوق می‌خواهد که به رحم آید و بر اشک‌هایش ترحم کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ای است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و جفای معشوق نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۱۱۵۵

ای نور دیده یک شبی ما را ز وصلت شاد کن
وز بند روز هجر خود یکدم مرا آزاد کن

کاشانه ی جان من غمگین خرابست از غمت
بازآ به عدل وصل خود کلّ جهان آباد کن

دل بردی از دستم ولی افکندی اش در پای غم
آخر که گفتت دلبرا با ما همه بیداد کن

یکدم فراموشم نه ای از دل که دل خود جای تست
آنگه که بشکیبد دمی آخر ز لطفش یاد کن

گر خانه ی عشق رخش معمور می خواهی دلا
دل بر جفای او بنه پابستش از بنیاد کن

تا کی کشی ای دل جفا از جور یار بی وفا
از غایت بیداد او رو در جهان فریاد کن

از دست جورت خون دل از دیده می بارم مدام
گر نیست رحمی بر منت بر اشک مردم زاد کن
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.